20 گمان نادرست راجع به کاراکتر ولدمورت
تام مارولو ریدل به عنوان یک یتیم در یتیمخانه موگلها (مشنگها) بزرگ شد؛ او سرنوشتی به مراتب بزرگتر از آنچه که تصور میکرد در انتظار داشت، سرنوشتی که کاملا او را از گمنامی دنیوی به شهرتی جهانی در بین جادوگران هدایت کرد. پس از مدت زمان کوتاهی که ریدل در یتیمخانه سپری کرد آلبوس دامبلدور به نزدش آمد و به ریدل گفت که او در واقع یک جادوگر است.
در نتیجه ریدل این شانس را به دست آورد که وارد مدرسه هاگوارتز شود و در آنجا تحصیل کند؛ با این وجود او در این مدرسه گرایشهایی چون ستمگری و خودخواهی را در وجود خود رشد داد، در حقیقت او به دور از چشمان اعضا و دانشآموزان هاگوراتز به صورت پنهانی بر روی این استعدادها کار میکرد و آنها را به شکل حرفهای فرا میگرفت.
او بسیار آرام دانش، قدرت و نفوذش را گسترش داد تا جایی که چندین سال بعد طرفدارانش به او لقب لرد ولدمورت را دادند؛ ولدمورت چنان سلطنت وحشتناکی را در بریتانیای بزرگ برپا کرد که جامعه جادویی جرات آن را نداشت که حتی نام او را به زبان بیاورند. در واقع جادوگران برای نام بردن او از این اصطلاحها استفاده میکردند: «همان که میدانی» و «اسمش را نبر».
درست در زمانی که قدرت ولدمورت به اوج خود رسیده بود این جادوگر بعد از مواجه شدن با یک کودک شکست میخورد و ناپدید میشود؛ این بچه همان هری پاتر بود که با نام «پسری که زنده ماند» نیز شناخته میشد. ولدمورت بعد از این اتفاق در تمام عمر خود به دنبال بازیابی دوباره قدرت خود جهت نابود کردن هری پاتر بود، یعنی همان شخصی که به سلطنت وحشتناک او با خوششانسی محض پایان داد. (حداقل ولدمورت اعتقاد داشت هری در این باره بسیار شانس آورده بود)
طی سالیانی بعد از آنکه کتاب هری پاتر و فیلمهایش به اتمام رسید حقایق زیادی در مورد کاراکتر ولدمورت دچار تحریف شد؛ جزئیاتی راجع به سالهای ابتدایی زندگی، روابط و کشمکشهای او با هری پاتر در بین طرفداران دچار تغییراتی شده بود که باعث گیج شدن برخی از طرفداران شد.
ما قصد داریم در این مطلب برخی از این اشتباهات را تصحیح و حقایق را برای طرفداران هری پاتر آشکار کنیم؛ در ادامه با بازیمگ همراه باشید تا به 20 مورد از اشتباهات به وجود آمده در مورد کاراکتر ولدمورت پی ببرید.
20. ولدمورت ترحمبرانگیز بود یا خیر؟
ولدمورت شرور و آنتاگونیست اصلی در مجموعه هری پاتر است؛ بعد از گسترش داستان این مجموعه، او تبدیل به مشهورترین شرور در فرهنگ معاصر شد. اعمال شیطانی او در این فرنچایز به معنای واقعی کلمه بسیار «ننگین» بود، تمام افراد خوب داستان به مبارزه، اذیت و مقابله با او پرداختند و گروهی نیز جهت متوقف ساختن برنامههای وحشتناک او جان خود را فدا کردند.
با این وجود لحظاتی در کتاب و فیلم وجود دارند که شما با خواندن و مشاهده کردن آنها دلتان برای ولدمورت میسوزد و نسبت به او ترحم به خرج میدهید؛ در پایان فیلم The Order of the Phoenix هری با صراحت میگوید برای ولدمورت احساس تاسف میکند زیرا او هیچگاه نمیفهمد عشق و دوستی چه معنایی دارد. آیا این دیدگاه بیاعتنایی که او نسبت به زندگی داشت ولدمورت را قابل ترحم میکند و یا آیا اینکه او کل زندگیاش را صرف اعمال شرورانه کرد و تبدیل به شروری بزرگ شد این فکر را در ما ایجاد میکند که نسبت به او دلسوز باشیم؟
19. او از زمان تولد نفرین شده بود یا خود تصمیم گرفت تبدیل به چنین شیطانی شود؟
تام مارولو ریدل حاصل رابطه یک مشنگ به نام تام ریدل و یک جادوگر به نام مروپ گانت بود؛ مروپ برای اغوا کردن تام ریدل از افسون عشق استفاده کرد، سپس زمانی که او تصمیم گرفت دیگر از این افسون برای جلب توجه ریدل استفاده نکند تام او را ترک کرد. مروپ دقیقا بعد از به دنیا آوردن پسرش مارولو از دنیا رفت.
جی. کی. رولینگ گفته است نیرنگ و فریب پیرامون تولد تام ریدل یک فاکتور کلیدی جهت بزرگ شدن او به دور از هرگونه حس مهربانی و محبت بود؛ این بدان معنی است که انگیزه او برای خودخواهی و بیرحم بودن ممکن است تقصیر او نباشد.
با این وجود مجموعه هری پاتر بارها به اهمیت انتخاب در اینکه واقعا چه کسی باشید تاکید داشت؛ ولدمورت مکررا تصمیم گرفت تا اشخاصی را که خیال میکرد قصد بر پایین آوردن او را دارند نابود کند و با از بین بردن دیگران قدرت خود را افزایش دهد.
18. بدن ولدمورت هنوز در هاگوارتز است
در پایان فیلم Harry Potter and the Deathly Hallows: Part 2 جسد ولدمورت بعد از شکست او جهت به دست آوردن ابرچوبدستی در مبارزه با هری پاتر تجزیه شد؛ احتمالا بسیاری از طرفداران این اتفاق را به عنوان حادثهای که واقعا رخ داده است پذیرفتهاند. اما چیزی که باید بدانید آن است که فیلم جزئیات زیادی از نبرد نهایی مابین هری و ولدمورت را تغییر داده است، از جمله سرنوشت نهایی ولدمورت.
در کتابها نفرین نهایی ولدمورت برمیخیزد و در نهایت بدن او را به پایین میکشد؛ بدن او بیحرکت به سمت کف زمین کشیده میشود، کتابها میگویند ساکنین هاگوارتز جسد ولدمورت را گرفته و آن را در سردابهای درون قلعه قرار میدهند که در نزدیکی تالار بزرگ قرار دارد.
اینکه جسد او به جای دیگری منتقل و یا از آنجا خارج شد هنوز برای ما مشخص نشده است؛ این پایانی غیرمنتظره برای چنین جادوگری شیطانی و بیرحم بود.
17. روح او در حقیقت در برزخ به سر میبرد
وقتی هری گرفتار طلسم ولدمورت در جنگل ممنوعه شده بود برزخ را به چشم دید؛ برزخ درواقع مکانی بین دنیای قبل از مرگ و بعد از مرگ است. برزخ مکانی فیزیکی نیست بلکه بیشتر شبیه فضایی است که در ذهن ما ایجاد میشود، این مکان با توجه به روح هر شخصی به شکلهای گوناگونی به تصویر کشیده میشود و طبق آنکه روح او در چه وضعی باشد بازتابهای مختلفی از او در برزخ منعکس میشود.
هری در برزخ به شکل خودش ظاهر شد اما بدن ولدمورت به صورت خرد شده و از هم دریده شده در این دنیا ظاهر شد که ناشی از قلب سیاه و شکسته او بود؛ ممکن است فرض کنید روح ولدمورت نمیتوانست بعد از نابودی جسمش و مرگ به برزخ راه پیدا کند، اما باید بدانید که آخرین بخش از روح او درست به مانند هری پاتر برای همیشه در برزخ خواهد ماند.
16. او کمی احترام برای مادرش قائل بود
هنگامی که دامبلدور به تام ریدل جوان و یتیم گفت که او درواقع یک جادوگر است تام سریعا فکر کرد که تواناییهای جادویی او نمیتواند به مادرش ارتباطی داشته باشد زیرا او از دنیا رفته بود؛ در هاگوارتز ریدل به شدت دنبال مدرکی بود تا اثبات کند پدرش یک جادوگر مشهور و یا حداقل یکی از دانشآموزان این مدرسه بوده است، اما او نتوانست برای این قضیه مدرکی پیدا کند و به این نتیجه رسید که پدر او درواقع یک جادوگر نبود.
تام در نهایت وقتی متوجه شجره اسلیترین شد فهمید که او در حقیقت از طریق مادرش به قدرت جادویی دست پیدا کرده است، بنابراین از عقیده خود تجدید نظر کرد؛ او به خاطر آنچه که بر سر خانواده گانت آمده بود و به دلیل آنکه مروپ گانت مادرش در وضعیت بدی از دنیا رفت حس دلسوزی خاصی نسبت به آنها داشت.
15. او دستور وفاداری به افرادش نداده بود
بدون شک ولدمورت یاران زیادی را طی دو جنگ جادوگری جذب کرده بود، با این حال افراد بسیار کمی تصمیم گرفتند او را ترک کنند و وفادارای خود را نسبت به او زیر سوال ببرند؛ بسیاری از مرگخواران دلایل ولدمورت برای جنگیدن را قبول داشتند و افراد او نیز اعتقاد داشتند باید تنها جادوگرانی که دارای خون خالص جادوگری هستند قدرت را به دست بگیرند.
وقتی ولدمورت به شکل غیرمنتظرهای توسط هری پاتر قدرت خود را از دست داد و ضعیف شد بسیاری از مرگخواران از هم جدا شده و از ارباب خود فاصله گرفتند؛ آنها برای جنایات خود بهانه آورده و تظاهر کردند که توبه کردهاند.
ولدمورت در ابتدا بعد از به قدرت رسیدن از فاکتور ترس برای کنترل یاران قدیمی خود استفاده کرد؛ در این بین فقط بلاتریکس استرنج و بارتی کراوچ جونیور وفاداری خود را به ولدمورت حفظ و همواره به او کمک کردند. آنها هنگامی که ولدمورت در ضعیفترین و بدترین دوران خود بود از ارباب خود به بهترین شکل محافظت کردند.
14. هیچ عشقی بین ولدمورت و بلاتریکس وجود نداشت
همانگونه که این قضیه در کتاب با تاکید بیان شده و فیلم نیز به شکل بسیار واضحی آن را به نمایش درآورد بلاتریکس استرنج و ولدمورت درگیر رابطهای عاشقانه نبودند.
بلاتریکس هنگامی که با جسم بیهوش ولدمورت در جنگل ممنوعه رو به رو میشود شروع به ناله و زاری میکند؛ ولدمورت هیچوقت جواب احساسات بلاتریکس به خود را نمیداد، اگرچه او متوجه استعداد جادویی بلاتریکس و میل زیاد او به جنایت شده بود، اما مفهوم عشق همیشه برایش زننده و تنفربرانگیز بود.
در کتاب Cursed Child ما کمی بیشتر راجع به رابطه بین بلاتریکس و ولدمورت اطلاعات به دست میاوریم؛ کمی بعد از مبارزه در تالار اسرار ولدمورت تصمیم میگیرد ارزش دارد که برای ادامه دادن خون اسلیترین یک فرزند از خود برجای بگذارد.
بلاتریکس چیزی بیشتر از یک خدمتکار برای ولدمورت بود و چیزهایی فراتر از آن را برای اربابش فدا میکرد، با این وجود از دید ولدمورت او همیشه به عنوان یکی از یاران وفادارش شناخته میشد و نه به عنوان یک معشوقه.
13. بلاتریکس زمانی که از ولدمورت بچهدار شده بود هنوز در ازدواج با شخص دیگری بود
بلاتریکس و رودولفوس لسترنج کمی بعد از دوران تحصیل بلا در هاگوارتز با یکدیگر ازدواج کردند؛ این زوج هردو اسلیترین و بزرگترین فرزند خانواده خود بودند که خون خالص جادوگری داشتند. به نظر ازدواج آنها بیشتر فرمالیته و بدون هیچگونه عشقی نسبت به یکدیگر بود، این دو تنها زمانی که افراد ولدمورت در کنار یکدیگر جمع شده بودند با هم دیده شدند.
رودولفوس در نبرد سازمان اسرار، نبرد Seven Potters و نبرد بزرگ هاگوارتز حضور داشت، اما با این وجود ما در صحنههای بسیار کوتاهی شاهد حضور این کاراکتر در فیلم بودیم؛ او و بلاتریکس زمانی که ولدمورت تصمیم گرفته بود با بلا بچهدار شود هنوز مزدوج بودند، ما در آن زمان به طور دقیق نمیدانستیم که رودولفوس چه احساسی داشت و یا حتی نمیدانیم آیا او از این موضوع اصلا آگاه بود یا خیر؟ بعدها ما متوجه شدیم او از این موضوع آگاه بود و حتی از آن حمایت میکرد، زیرا زمانی که رودولفوس دوباره از آزکابان فرار کرد به سراغ دلفینی رفت و در مورد سرنوشت و ریشهاش به او توضیح داد.
12. دلفینی تا زمان نوجوانی نمیدانست که ولدمورت پدرش است
دلفینی میبایست بعد از نبرد سازمان اسرار و قبل از نبرد بزرگ هاگوارتز به دنیا آمده باشد؛ ما به طور دقیق نمیدانیم رابطه ولدمورت با دخترش طی مدت زمان کوتاهی که هر دو با هم زنده بودند به چه شکلی بوده است.
ظاهرا دلفینی به شکل پنهانی و مرموزانهای بزرگ شده بود؛ او از اصل و نسب خود آگاه نبود و دنیای جادوگری نیز به شکل گسترده شناختی از او نداشت، در حقیقت دلفینی توسط زنی به نام یوفمیا رول رشد پیدا کرد اما رول در این مدت اهمیت زیادی به دلفینی نمیداد.
طبق گفته دلفینی آن زن هرگز به عنوان یکی از اعضای خانواده خود به او نگاه نکرد و تنها برای کسب پاداش به دنبال او بود؛ او حتی با یک هویت تقلبی نیز در مدرسه هاگوارتز حضور نیافت و در آنجا تحصیل نکرد، با این حال به لطف شوهر مادرش یعنی رودولفوس لسترنج او سرانجام متوجه میشود که والدین واقعیاش چه کسانی هستند.
11. ولدمورت به شکل کامل به هیچکدام از یارانش اعتماد نداشت
هدف ولدمورت این بود که حاکم حکومت جادوگری با خون اصیل شود، او هیچوقت کاملا نمیتوانست بدون کمک یارانش و به تنهایی به چنین هدفی دست پیدا کند؛ او باید با دیگران کار و آنها را کنترل میکرد تا قدرت نفوذ خود را گسترش دهد و حکومتش را پیش ببرد.
او یاران زیادی در راه هدف خود جمع کرده بود اما به خیلی از آنها اعتماد لازم را نداشت؛ ولدمورت از جادوی Legilimency برای جاسوسی یارانش و ذهن آنها استفاده میکرد، او احتمالا به اندازه کافی خشنود بود که فاکتور ترس باعث میشد یارانش به شکل کامل از او اطاعت کنند اما در عین حال هنوز هم گاهی اوقات گمان میکرد خیانتی در راه است. ولدمورت هیچوقت جزئیات نقشه خود را با یارانش در میان نگذاشت و هرگز کاملا به آنها اعتماد نکرد.
10. آیا او راجع به یادگاران مرگ آگاه بود یا تصمیم گرفت که جانپیچها ایده بهتری هستند؟
داستان سه برادر و یادگاران مرگ افسانهای جذاب برای کودکان در دنیای جادوگری بود؛ از آنجایی که تام ریدل در دنیای جادوگری رشد نکرده بود قابل درک بود که او هرگز چیزی در مورد این داستان و یادگاران مرگ نشنیده باشد، اما با این وجود او توانایی و دانش استفاده از قدرتهای آنها را داشت.
شما به صورت منطقی میتوانستید انتظار داشته باشید که او سرانجام از داستان یادگاران مرگ آگاه شود، بدون شک سه وسیلهای که میتوانست صاحب خود را ارباب زندگی پس از مرگ کند چیزهای جالبی برای شخصی مثل ولدمورت بود و مسلما توجه او را به خود جلب میکرد.
ولدمورت سرانجام با آگاهی از وجود چوبدستی مرگ به سراغ آن رفت و این چوبدستی را از درون قبر دامبلدور دزدید، با این وجود او فقط به خاطر قدرتی که چوبدستی به او اعطا میکرد خواهان آن بود و نه کنترل زندگی پس از مرگ. جانپیچها شرایط خوبی را برای محافظت از ولدمورت ایجاد کرده بودند و او را برای زندگی مداوم از استفاده اکسیر حیات بینیاز کرده بودند.
9. او چه زمانی در مورد چوبدستی مرگ آگاه شد؟
چوبدستی مرگ از تمام چوبدستیهای موجود در جهان جادوگری قدرتمندتر بود؛ این چوبدستی روایتگر داستانهای خونین از جادوگرانی است که برای به دست آوردن و نگهداشتن آن با یکدیگر مبارزه کرده بودند.
بدون شک شخصی مانند ولدمورت مجذوب چنین چوبدستی قدرتمندی میشد او قطعا خود را شایسته به کار بردن چنین چیزی میدانست؛ با تمامی این تفاسیر او چه زمانی پی به موجودیت این چوبدستی برد؟ آیا او قبل از حوادث یادگاران مرگ چیزی در این باره شنیده بود؟ چه زمانی او تصمیم گرفت یا متوجه شد که این شی ارزش جستجو کردن را دارد؟
در کتابها طی بخشی ما متوجه میشویم هری احساس میکند ولدمورت از الیوندر سراغ چوبدستی مرگ را میگیرد، پس او در آن زمان اطلاعاتی کافی در مورد این چوبدستی داشت؛ شاید هم او سالیان زیادی به این چوبدستی فکر میکرد اما نهایتا تصمیم گرفت زمانی به سراغ آن برود که دامبلدور از دنیا رفته است.
8. ولدمورت در حقیقت یک لیچ است
لیچ نوعی روح زامبیگونه و یا یک ساحر در داستانهای مدرن فانتزی چون Dungeons and Dragons، World of Warcraft و The Elder Scrolls است؛ آنها معمولا از جادوی سیاه استفاده میکنند تا روحهای خود را به اشیا و چیزهای ارزشمند مختلفی که خارج از بدن آنها قرار دارد پایبند کنند، این کار به آنها جاودانگی را اعطا میکند یا آنها را با دگرگونی بسیار وحشتناک از قبر و مرگ بازمیگرداند.
آیا این ویژگیها برای شما آشنا است؟ در فرنچایز هری پاتر هرگز ولدمورت را یک لیچ خطاب نکردند، هنوز نمیدانیم آیا جی. کی. رولینگ با این وجه از ادبیات دنیای فانتزی آشنا بود یا خیر؟ اما به هر روی از آن در داستانهای خود استفاده کرد؛ البته شاید او نمیخواست با برچسب زدن و دستهبندی ولدمورت در این بخش ارزش او و جانپیچهایش را پایین بیاورد و سعی داشت تا نشان دهد چنین چیزی تنها برای این کاراکتر منحصر به فرد است.
7. او ابتدا دفترچه خود را جانپیچ کرد یا حلقه را؟
ولدمورت زمانی که در مدرسه هاگوارتز مشغول تحصیل بود شروع به جستجو در مورد جانپیچ کرد، اگرچه هرگونه مطالعه در مورد این موضوع ممنوع اعلام شده بود؛ تحقیقات مداوم او راجع به دودمان جادوگریاش او را به سمت دو شی هدایت میکند که تبدیل به یکی از اولین جانپیچهای تام ریدل میشود. بعد از بازگشایی تالار اسرار او باسیلیک اسلیترین را آزادانه در مدرسه رها و سپس شروع به نوشتن داستانهای روزانهاش در یک دفترچه میکند، این حوادث در ژوئن 1943 رخ داد.
در آگوست 1943 ولدمورت در خانه گانت عهد بست خانواده مشنگزاده پدرش را نابود کند و حلقه مارولو گانت را در اختیار خود بگیرد؛ بنابراین او قبل از به دست آوردن حلقه دفترچهاش را در اختیار داشت، این میتواند بدان معنی باشد که دفترچه در حقیقت اولین جانپیچ ولدمورت بود.
6. حرف «T» در آخر اسم Voldemort باید ناخوانا میبود
ما در تمام این مدت اسم او را اشتباه تلفظ میکردیم، تام مارولو ریدل یک لقب برای خود انتخاب کرد و گفت: من ولدمورت هستم. (I am Lord Voldemort)
از طرف دیگر از آنجایی که حرف اول اسم نخست او «T» داشت ممکن است فکر کنید به همین دلیل در لقب او نیز حرف «T» تلفظ میشود؛ با این وجود جی. کی. رولینگ خودش شخصا اعلام کرد که در اصل باید این حرف در بخش آخر لقب او ناخوانا باشد و تلفظ نشود، در حقیقت ریشه این لقب برگرفته از یک اصطلاح فرانسوی است که اگر بخواهیم آن را تجزیه کنیم بدین شکل میشود: Vol de mort که به معنی پرواز مرگ است.
در واقع مجموعه فیلمهای هری پاتر دلیل اصلی گیج شدن همگان در این باره بود؛ آنها در فیلم اول این لقب را با تلفط حرف «T» به کار بردند و بعد از آن دیگر قادر نبودند تا به عقب برگردند و اشتباه خود را تصحیح کنند. حتی در کتاب صوتی هری پاتر که قبل از اکران اولین فیلم منتشر شده بود راوی آن اثر یعنی جیم دیل نیز برای تلفظ Voldemort حرف «T» را از آخر حذف کرد، اما با این وجود فیلم چنین کاری را انجام نداد و دقیق نبود.
5. ولدمورت و گریندلوالد با یکدیگر دوست نمیشدند
بدون شک قبل از آنکه ولدمورت در دنیای جادوگری برجسته شود گلرت گریندلوالد بدنامترین جادوگر سیاه زمان خود بود؛ با وجود اینکه هردو از جادوی سیاه استفاده میکردند و به برتری جادوگران اصیل اعتقاد داشتند، در حقیقت تقریبا با یکدیگر فرق داشتند.
گریندل والد در حقیقت به عنوان یک فرد گستاخ و مشکلساز در مدرسه شناخته میشد در حالی که ولدمورت یک دانشآموز متمدن بود که با توجه به استعداد فوقالعادهاش در مدرسه بسیار مشهور شده بود.
گریندلوالد به این آرمان اعتقاد داشت که جادوگران باید رها باشند و مجبور نباشند به صورت پنهانی از مشنگها زندگی کنند، او باور داشت اقدامات او بسیار خوب و از سر خیرخواهی است؛ ولدمورت در مقایسه با گریندلوالد بسیار خود محور بود، او بنیاد جادوگران اصیل را پذیرفت تا به وسیله آن بتواند بر قدرت شخصی خود بیافزاید. تعصب بر علیه مشنگ و مشنگزاده هدف راحتی برای ولدمورت بود و در حقیقت او اصلا کمک به جادوگران اصیل دیگر را سرمشق خود قرار نداده بود بلکه میخواست قدرتش را افزایش دهد.
4. او میتوانست یک فرد را نادیده بگیرد
جنگ نخست ولدمورت بر علیه دنیای جادوگران برایش خوب پیش رفت؛ سپس بعد از آن او متوجه یک پیشگویی از سیبل تریلانی شد. ولدمورت تمایل نداشت اجازه دهد پیشبینی موردنظر به واقعیت تبدیل شود و شخصی به دنیا بیاید تا سلطنت او را به خطر بیاندازد؛ با توجه به پیشگویی گفته شده او به این باور رسید که باید به سراغ پاترها برود و آنها را نابود کند.
سوروس اسنیپ در مورد سرنوشت پیشبینی شده به ولدمورت گفت، زیرا او زمانی که سیبل مشغول گفتن این پیشگویی بود به صورت پنهانی سخنان او را گوش میکرد، اما آبرفورث دامبلدور او را گرفت و اسنیپ را تنها بعد از شنیدن بخش اول سخنان سیبل بیرون کرد.
ولدمورت فقط این بخش از پیشگویی را شنیده بود که گفته شد پسری در اواخر ماه جولای به دنیا میآید و به همراه والدینش به مبارزه با او برمیخیزند؛ شاید اگر او بقیه پیشگویی را میشنید برای از بین بردن پاتر درنگ میکرد و آن کار را انجام نمیداد تا خودش آسیب ببیند.
3. او برنامهای برای کشتن لیلی نداشت
ولدمورت وقتی بخشی از پیشگویی که اسنیپ به او منتقل کرد را شنید متوجه شد پاترها در واقع آن خانوادهای هستند که او باید آنها را از بین ببرد؛ هری پاتر هیچوقت سلطنت او را تهدید نمیکرد، اسنیپ زمانی که متوجه شد ولدمورت قصد حمله به چه کسانی را دارد وحشت تمام وجودش را گرفت، او از ولدمورت تقاضا کرد که تنها هری و جیمز پاتر را از بین ببرد و لیلی را ببخشد.
همانطوری که از ولدمورت انتظار میرفت او نپذیرفت که به لیلی رحم کند؛ بعد از اینکه او جیمز را کنار زد از پلهها بالا رفت، به اتاق هری رسید و به لیلی دستور داد که خود را کنار بکشد، اما همانطوری که انتظار داشتیم لیلی قبول نکرد و تصمیم گرفت جان خود را برای فرزندش فدا کند.
ولدمورت این فرصت را به لیلی داد که با فدا کردن جان خود برای پسرش محافظ قدرتمندی چون عشق را در وجود هری قرار دهد، همین محافظ قدرتمند نیز باعث شد نفرین ولدمورت برای هری به سمت خودش بازگردد و باعث تضعیف خودش شود.
2. استفاده از خون هری او را شکست داد
هنگامی که ولدمورت در فکر یک برنامه جهت بازیابی قدرت بدنش در فیلم Goblet of Fire بود به یک ترکیب خیلی خاص نیاز داشت؛ اکسیر احیاکننده خواستار خون یک دشمن بود، بنابراین ولدمورت خون بزرگترین دشمنش یعنی هری پاتر را درخواست کرد.
ولدمورت و یکی از خادمان بسیار وفادارش یعنی بارتی کراوچ جونیور با برنامهریزی یک نقشه دشوار میخواستند هری را گرفتار کرده، خون او را بگیرند و سپس او را نابود کنند؛ ولدمورت معتقد بود استفاده از خون هری باعث میشود که او صاحب یک جسم قوی شده و قادر شود به صورت فیزیکی هری را لمس کند، یعنی کاری که او در سال اول هری قادر نبود آن را انجام دهد.
با وجود آنکه این اتفاق رخ داد ولدمورت ناخواسته خود را نیز دفع کرد، محافظ مادر هری در خون او وجود داشت بنابراین به این طریق به ولدمورت نیز منتقل شد؛ همین موضوع نیز باعث شد ولدمورت نتواند هری را در جنگل ممنوعه از بین ببرد و مطمئن شود که تنها جانپیچ موجود در هری نابود شده است.
1. هری پاتر و ولدمورت یک نسبت خویشاوندی دور با یکدیگر دارند
هری پاتر در فیلم Deathly Hallows در مورد خانواده پاورل آگاه میشود؛ اکسنوفیلیوس لاوگود معتقد بود داستان سه برادر درواقع مربوط با برادران پاورل میشود یعنی آنتیوک، کادموس و ایگنوتیوس. در حالی که داستان ادعا میکند حداقل دو تن از برادران قبل از تشکیل خانواده فوت شدهاند اما کادموس و ایگنوتیوس هر دو دارای خانواده بودند.
به نظر میرسد هری نواده برادر جوان و عاقلتر یعنی ایگنوتیوس پاورل است که شنل نامرئی را برای خود نگه داشت؛ بعد از گذشت سالیان زیاد این شنل به جیمز پاتر رسید و سپس به لطف دامبلدور این شنل در اختیار هری قرار گرفت.
با وجود اینکه گفته شده ولدمورت از نوادگان سالازار اسلیترین مشهور است اما باید بدانید او از نوادگان کادموس پاورل نیز محسوب میشود؛ کادموس سنگ زندگی دوباره را در اختیار داشت که بعد از مرگش این سنگ به نوادگانش یعنی گانتها رسید.
نظرات