نقد و بررسی اولین اپیزود بازی Life is Strange 2
هنوز اولین باری که Life is Strange را بازی کردم، به یاد دارم؛ به یاد دارم که بازی چگونه من را تحت تاثیر قرار داد، به یاد دارم که چقدر از داستان و شخصیتهای بازی خوشم آمد و مهم تر از همه، به یاد دارم که چقدر مشکلات گیم پلی آن اعصاب من را بهم ریخت! هرکس که مثل من به سراغ بازیهای اپیزودی میرود، احتمالا تا الان متوجه شده که از گیم پلی این عناوین نمیتوان انتظار زیادی داشت، بلکه داستان و شخصیت پردازی آنهاست که به شکل عجیبی توجه ما را به خود جلب میکند. متاسفانه این قضیه در مورد فصل دوم Life is Strange نیز، صدق میکند؛ گیم پلی هنوز مشکلات متعددی دارد و شاید حتی کمی پسرفت هم کرده باشد. اما در هر صورت، نویسندگی و کارگردانی بازی همچنان تکان دهنده است و در کنار موسیقیهای عالی، کمک میکند تا LIS 2 به بهترین شکل ممکن مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد.
با بازیمگ همراه باشید تا دقیقتر به نقد و بررسی اپیزود اول Life is Strange 2 بپردازیم.
اگر امیدوارید داستانی مثل داستان فصل اول LIS را تجربه کنید، باید بگویم که کمی نا امید خواهید شد! البته فصل دوم بازی نیز، مانند فصل اول داستان زندگی یک نوجوان را به تصویر میکشد؛ شان دیاز(Sean Diaz) شانزده ساله که همانند مکس، در دبیرستان درس میخواند و دغدغه و مشکلاتی را دارد که نوجوانهای همسن خودش دارند. اما محیطهایی که شما در آن قرار میگیرید و داستانی که به تصویر کشیده میشود، اینبار کاملا متفاوت است، بنابراین عادت کردن به این داستان و شخصیتهای جدید کمی زمان میبرد؛ هرچه باشد ما مدت زیادی در کنار مکس و کلویی دوست داشتنی بودیم و داستان آنها را تماشا میکردیم. به طور کلی شاید چند دقیقه ابتدایی بازی زیاد شما را به خود جذب نکند اما مطمئن باشید که بعد از نیم ساعت اول اینگونه نخواهد بود.
همانطور که گفته شد، شما در نقش یک جوان مکزیکی به نام شان دیاز هستید که با پدر دوست داشتنیاش و برادر کوچکتر از خودش در سیاتل(Seattle) زندگی میکند. شان جزء آن دسته پسرهایی است که زیادی عادی هستند، یعنی کسانی که در بین دوستان خود شهرت و محبوبیت آنچنانی ندارند و سرشان به کار خودشان است. تنها دوست صمیمی او، دختری جالب(که از لحاظ اخلاقی شباهت زیادی به کلویی دارد) به نام لایلا(Lyla) است. شان برای پدرش احترام زیادی قائل است و همچنین برادر با نمک و اعصاب خورد کنش را دوست دارد و تا جایی که میتواند به آن دو کمک میکند. شخصیتها اکثرا قابل باور و دوست داشتنی هستند، بنابراین مخاطب میتواند به راحتی با آنها ارتباط بر قرار کرده و حتی خودش را جای آنها قرار دهد.
نکته جالب اینجاست که نقطه شروع بازی، دقیقا یک هفته بعد از آخرین مناظره هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ در سال 2016 است. و از آنجایی که اصلیت اعضای خانواده شان مکزیکی است، مردمی که اطرافشان زندگی میکنند علاقه چندانی به آنها ندارند و همان ابتدای بازی به این قضیه پی میبرید. داستان از جایی شروع میشود که شان و لایلا مثل همیشه در حال بازگشتن به خانه از مدرسه هستند. به محض اینکه شان به خانه میرسد، شروع به جمع آوری وسایل برای مهمانی میکند که قرار است شب به همراه لایلا به آنجا برود؛ او حتی فکرش را هم نمیکند قرار است چه اتفاقی بیفتد. به خاطر یک دعوای احمقانه، زندگی او از هم میپاشد و بنابراین، او و برادرش هیچ چارهای بجز ترک محل زندگی خود ندارند.
نمیخواهم بیشتر از این در مورد اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد صحبت کنم، فقط بدانید که مثل همیشه تیم نویسنده Dontnod داستان بسیار خوبی را خلق کردهاند. اگرچه این شرکت در ساخت گیم پلی درست و حسابی استعداد زیادی ندارد(که این واقعا جای تعجب دارد)، اما نویسندگی و کارگردانی عناوین آنها همیشه عالی بوده. Vampyr، Remember Me و Before The Storm همه با وجود اینکه مملو از ایرادهای مختلف بودند، اما داستانهای خوبی را پیش روی ما گذاشتند و فصل دوم LIS نیز، در انجام این امر موفق شده است.
زیباترین نکته در مورد نویسندگی بازی، رابطه شان و دنیلز است؛ رابطهای که مثل آن را در عناوینی مانند لست آو آس، گاد آو وار یا حتی همین فصل آخر واکینگ دد مشاهده کردیم. اگرچه این رابطه دیگر کمی کلیشهای شده و آن را همه جا میبینیم، اما باز هم یکی از نکات مثبت LIS 2 به حساب میآید. شان یک پسر 16 ساله است و اختلاف سنی زیادی با برادر 9 سالهاش ندارد؛ او حتی نمیتواند از خودش مراقبت کند چه برسد به برادرش. با این حال تمام تلاشش را میکند تا دنیلز لحظهای احساس ناراحتی نکند. گاهی اوقات تماشای تلاش کردن شان برای اینکه دنیلز را دلداری دهد واقعا لذت بخش است.
حتی خود شخصیت شان نیز، از دیگر نقاط قوت بازی است. همانند مکس، او هم یک شخصیت قابل باور و دوست داشتنی است و سبک نویسندگی بازی باعث میشود که مخاطب به راحتی با او همذات پنداری کند و حتی نگران حال دنیلز شود.
گیم پلی بازی تقریبا همان چیزی است که در فصل اول مشاهده کردید با یک سری تغییرات جزئی؛ به طور کلی گیم پلی شامل سه بخش است: قسمتهای کوچکی که آزاد هستید و میتوانید با مردم و محیطهای اطرافتان تعامل داشته باشید، بخشهای مربوط به دیالوگها و یک یا دو انتخاب که به گفته بازی بسیار مهم است و عواقبی را به دنبال خواهد داشت(که اینطور نیست)! همانند قبل بازی یک مسیر از پیش تعریف شده را پیش روی شما میگذارد و آزادی عمل چندانی به شما نمیدهد، اما خوب طی کردن همین مسیر هم زیاد بد نیست. ویژگی که LIS به خاطر آن شناخته میشد هنوز سر جایش است؛ تعامل با دنیای اطراف، صحبت کردن با دیگران، یا اینکه خود شخصیت اصلی هرزگاهی احساسات و افکارش را برای شما بیان میکند، از مشخصههای جذاب LIS هستند و اطلاعات زیادی را در مورد دنیای بازی یا حتی خود شخصیت اصلی به شما میدهند. اما همین ویژگیهای دوست داشتنی هم پس از مدتی کمی کسل کننده میشوند؛ هم به خاطر اینکه این کار را در فصل اول زیاد انجام دادهایم و هم به خاطر اینکه در فصل دوم چندان خوب پیاده سازی نشده است و جذابیت قبل را ندارد. طولی نمیکشد که شما دیگر حوصله تعامل با هیچ چیز را نخواهید داشت و فقط میخواهید با عجله خود را به پایان بازی برسانید. بد نبود حداقل چند مکانیزم یا المان جدید به بازی اضافه میشد تا کمی تنوع در گیم پلی آن ایجاد شود.
از همه اینها که بگذریم میرسیم به مشکل بزرگی که همیشه در عناوین اپیزودی دیده میشود(مهم نیست بازی ساخته تل تیل باشد یا دونتناد)، انتخابهای بی تاثیر! اینقدر در مورد این مشکل صحبت کردهام که دیگر دارم خسته میشوم! البته تعدادی از انتخابهای کوچک و دیالوگها در رابطه شان و دنیلز و اینکه چه حرفهای بین آن دو ردوبدل میشود تاثیر گذار هستند. اما انتخابهای مهم هیچ تاثیر خاصی به روی داستان ندارند و هرچقدر هم که جزئیات کار فرق کند، کلیت داستان همان چیزی است که تیم نویسنده خلق کرده. البته هنوز برای قضاوت زود است و باید قسمتهای بعدی را تجربه کنیم، اما در هر صورت انتخاباتی که در قسمت اول انجام میدهید تاثیر خاصی به روی داستان بازی ندارند.
به لطف موتور آنریل 4، گرافیک بازی پیشرفت چشمگیری کرده است. نورپردازی عالی انجام شده و بافتها کیفیت بیشتری دارند. همین باعث شده که محیطهای بازی زیباتر از همیشه باشند. اما متاسفانه هنوز انیمیشنها ضعیف هستند و هنوز هم چیزی به نام Lip Sync(همخوانی انیمیشنهای دهان با دیالوگها) در بازی وجود ندارد و تشخیص دادن احساسات شخصیتها از روی صورتشان کار دشواری است.
اگر شما هم مثل من فصل اول LIS را تجربه کرده باشید، میدانید که موسیقیهای بی نظیر و احساس بر انگیز Syd Matters یکی از دلایل اصلی جذابیت بازی بودند. خوشحالم که بگویم اینبار هم این آهنگساز با استعداد وظیفه ساخت موسیقیهای بازی را بر عهده داشته و کارش را به خوبی انجام داده است. علاوه بر آن، صداپیشگی بسیار خوب گونزالو مارتین(Gonzalo Martin) باعث میشود شان به شخصیتی قابل باور و واقعی تبدیل شود. از لحاظ صداپیشگی باید بگویم که فصل دوم کمی بهتر عمل کرده است، با وجود این که مکس شخصیت دوست داشتنی بود اما صدا پیشه او یعنی هانا تل(Hannah Telle) خیلی طبیعی کارش را انجام نداده بود.
همانطور که گفته شد، نمیتوان از گیم پلی عناوین اپیزودی انتظار زیادی داشت؛ بنابراین، من LIS 2 را به خاطر گیم پلیاش به شما پیشنهاد نمیکنم؛ بلکه به خاطر داستان تاثیر گذار، شخصیتهای دوست داشتنی، موسیقیهای احساس برانگیز و زیبا و حتی پیشرفتی که بازی از لحاظ گرافیکی داشته به شما میگویم که قسمت اول فصل دوم LIS را امتحان کنید. شاید نتوانید به اندازه فصل اول از آن لذت ببرید، اما باز هم ارزش امتحان کردن را دارد.
نظرات